با تــــــوأم سمیّـــــــــه جان

ساخت وبلاگ
رنج زندگی مرا پر کرده است ٬ دستهای مرا از پشت بسته است ٬ قدمهای مرا زنجیر کرده است و نفسهایم نیز از میان زنجیر ها به درد عبور می کنند تمام زندگیم را دلتنگی پر کرده است عمیق ترین درد ها و رنجهای عالم را در رگهایم جاری کرد پشت چشم‌هایم به خواب رفت اندوه ندیدن ونبودنت. همه ی عمر داغ تو بر پیشانی و دلم نشسته است و مرا می سوزاند . غم تو نمایش زندگی مرا چنان در هم پیچید که هرگز از آن بیرون نیایم حالا من ماندم و دلی سرشار از  غم که صبوری نمی‌داند برای خداحافظی زود بود ؛ما هنوز به سلام نرسیده بودیم..! موضوعات مرتبط: دل نوشتـــــه ها ، روایات وداستـــــــان هابرچسب‌ها: برای خداحافظی زود بود با تــــــوأم سمیّـــــــــه جان...
ما را در سایت با تــــــوأم سمیّـــــــــه جان دنبال می کنید

برچسب : برای,خداحافظی, نویسنده : gham1391 بازدید : 130 تاريخ : چهارشنبه 1 شهريور 1396 ساعت: 6:11

دوستان می گویند که از غم ورنج فراقت کمتر بنویسم .اما واقعیت این است که منجز درد فراق تو نوشتن را بلد نیستم هرچند قلم را  برلوح سفید می چرخانم، جز دلتنگیهایم چیزی در ذهن قفل شده وکوتاهم خطور نمی کند بناچار این شعر زیبا را از شاعر توانمند فاضل نظری انتخاب نمودم مپرس حال مرا! روزگار یارم نیستجهنمی شده ام، هیچ کس کنارم نیست نهال بودم و در حسرت بهار! ولیدرخت می شوم و شوق برگ و بارم نیستبه این نتیجه رسیدم که سجده کردن منبه جز مبارزه با آفریدگارم نیستمرا ز عشق مگویید، عشق گمشده‌ای‌ستکه هر چه هست ندارم! که هر چه دارم نیستشبی به لطف بیا بر مزار من، شایدبـرویـَد آن گل سرخی که بر مزارم نیست...        با تــــــوأم سمیّـــــــــه جان...
ما را در سایت با تــــــوأم سمیّـــــــــه جان دنبال می کنید

برچسب : مپرس,روزگار,یارم,نیست, نویسنده : gham1391 بازدید : 122 تاريخ : چهارشنبه 1 شهريور 1396 ساعت: 6:11

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻠﺒﻪ ﯼ ﺩﻧﺠﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻧﻘﺸﻪ ی ﺧﻮﺩﺩﻭ ﺳﻪ ﺗﺎ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩﮔﺎﻩ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﻋﺠﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻬﯽ ﺑﺎ ﮔﺮﯾﻪﮔﺎﻩ ﺧﺸﮏ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻬﯽ ﺷﺮﺷﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺩﺍﺭﺩﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺮﺩ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﺴﺘﺮ ﻣﺮﮒﺑﻪ ﺷﻔﺎﺑﺨﺸﯽ ﯾﮏ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩﺯﻧﺪﮔﯽ ﺣﺎﻟﺖ ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺗﻮ ﺍﺳﺖﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻥ ﻗﻮﺱ ﻭ ﻗﺰﺡ ﻫﺎﯼ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺩﺍﺭدﺯﻧﺪﮔﯽ آﻥ ﮔﻞ ﺳﺮﺧﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺑﻮﯾﯽﯾﮏ ﺳﺮآﻏﺎﺯ ﻗﺸﻨﮕﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺩﺍﺭد زندگی کنﺟﺎﻥ ﻣﻦ، ﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮﺭﻭﻧﻖِ ﻋﻤﺮِ ﺟﻬﺎﻥ، ﭼﻨﺪ ﺻﺒﺎﺣﯽ ﮔﺬﺭﺍﺳﺖﻗﺼﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﺎﺑﺮﮔﯽ ﺍﺯ ﺩﻓﺘﺮ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺭﺍﺯ ﺑﻘﺎﺳﺖﺩﻝ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﺷﮑﻨﺪ، ﮔﻞ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﺩﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﺎﻍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﻧﮓ ﺧﺰﺍﻥ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩﻫﻤﻪ ﻫﺸﺪﺍﺭ ﺑﻪ ﺗﻮﺳﺖ؛ ﺟﺎﻥ ﻣﻦ ﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻮﭺ ﻫﻤﯿﻦ ﭼﻠﭽﻠﻪ ﻫﺎﺳﺖ…ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻮﺗﺎهى موضوعات مرتبط: ن با تــــــوأم سمیّـــــــــه جان...
ما را در سایت با تــــــوأم سمیّـــــــــه جان دنبال می کنید

برچسب : زندگی, نویسنده : gham1391 بازدید : 124 تاريخ : چهارشنبه 1 شهريور 1396 ساعت: 6:11

در گذر ایام ،روزگار نبودنت را برایم دیکته می کند و نمره ی من باز می شود   صفر هیچ وقت نبودنت را یاد نمیگیرم در فراقت سکوت میکنم آنقدر که فراموش کنم حرف زدن را دیگر کار من از فریاد و حرف گذشته است اکنون گوشه ای ساکت مینشینم و دیگران را با نگاه خسته ام دنبال میکنم حتی  اشکهایم هم طعم خاک گرفته اند گمانم در دلم خاطرات تو را دفن میــکنند. واین شعر زیبای فریدون مشیری مناسب حال من است درون سینه ام صد آرزو مر گل صد آرزو نشکفته پژمرد دلم بی روی او دریای درد است همین دریا مرا در خود فرو برد موضوعات مرتبط: روایات وداستـــــــان ها ، نُکتــــــه هــــا و نظـــــرها ، قنـــــــد ها وپنــــــــــــدهابرچس با تــــــوأم سمیّـــــــــه جان...
ما را در سایت با تــــــوأم سمیّـــــــــه جان دنبال می کنید

برچسب : دریای, نویسنده : gham1391 بازدید : 126 تاريخ : چهارشنبه 1 شهريور 1396 ساعت: 6:11

★ بسم الله الـــرحمن الرحیم★از روزی که خودرا شناختم جز تنهایی وغم ؛ یار دیگری نداشتم . روزگار با بی رحمی وظلم بیکران تمامی ناملایماتش را بر من تحمیل نمود. واینک من مانده ام وغم، همدم وهمنشین من تلخیها وغمهای روزگار گردیده. من شبح تاریکی هستم که با اشک وغم فراوان وبغضهای در گلو مانده نفسهایی به اسم زندگی را بالا می آورم وفکر میکنم تنها همنشینم مرگ باشد آری از آن روز اول برای من پیراهن غم دوختند هرچند که بر جسم ضعیفم سنگینی میکند اما قد واندازه اش مناسب من است وهرگز هم پاره نمی شود تمامی جوانه های امید در وجودم در زیر این پیراهن خشکیده اند وتنهای تنهایم ودر تنهایی وسکوتی سرد خواهم مرد بدون آنکه با تــــــوأم سمیّـــــــــه جان...
ما را در سایت با تــــــوأم سمیّـــــــــه جان دنبال می کنید

برچسب : خدای,مهربانم, نویسنده : gham1391 بازدید : 111 تاريخ : چهارشنبه 1 شهريور 1396 ساعت: 6:11

در فصل بهاران زمزمه ی جویباران در دل گشت و صحرا طنین انداز گشته و با عبور خود فرشی از سبزه و چمن در پهنای زمین می گستراند و لبخند شکوفه ها  بر روی درختان نمایان می گردد و آوای بلبل حزین از گوشه و کنار باغ به گوش میرسد . به دنبالش گرمای تابستان دلهای سرد و افسرده را گرم کرده و با شعله های  عشق حقیقی آشنا می سازد اما فریاد از آن روزی که باد سرد پاییزی وزیدن گرفته و در غروبی سرخ و خونین با خورشید طعم وداعی تلخ را می چشیم و ابر های رنگ پریده را میبینم که در آخرین لحظاتی که خورشید پرتوهای زرینش را به موجودات می تاباند اطراف او حلقه زده تا شاید مقداری از آن مهر و عطوفت را و گرمی را از آن خود گردانند با تــــــوأم سمیّـــــــــه جان...
ما را در سایت با تــــــوأم سمیّـــــــــه جان دنبال می کنید

برچسب : کدامین,فصل؟, نویسنده : gham1391 بازدید : 120 تاريخ : چهارشنبه 1 شهريور 1396 ساعت: 6:11

دلم می خواهد که بنویسم بنویسم برای قلبی که شکست...ودستی که دیگرتوان نوشتن ندارد...و ذهنی که دیگر یارای فکر کردن نداشت...بنویسمازسرابی که همه هستی ام را به یغما برد...و از طوفانی که خانه آرزوهایم راویران ساخت...خانه ای که خراب شد کاخ آرزوهایم بود...بنویسمازبغض..ازسکوت..ازهرآنچه باید بشکند..و شکسته شد .....و هنر هیچ بند زنی آن را بند نزد....بنویسماز دردهای التیام نیافته...ازبغض های بی صداشکسته...از خفقان در گلو مانده .....بنویسمازتنهایی...از خودم بنویسم ولی افسوس که نه قلم یاری می کند نه ذهنم به یاد می آورد نه انگشتانم یارای رقصاندن قلم موضوعات مرتبط: روایات وداستـــــــان ها ، نُکتــــــه هــــ با تــــــوأم سمیّـــــــــه جان...
ما را در سایت با تــــــوأم سمیّـــــــــه جان دنبال می کنید

برچسب : خواهد,بنویسم, نویسنده : gham1391 بازدید : 112 تاريخ : چهارشنبه 1 شهريور 1396 ساعت: 6:11

به سکوت سرد زمان هر دمي چون ني از دل نالان شكوه ها دارم روي دل هر شب تا سحرگاهان با خدا دارم هر نفس آهي ست كز دل خونين لحظه هاي عمر بي سامان مي رود سنگين اشك خون آلودم  دامان مي كند رنگين به سكوت سرد زمان به خزان زرد زمان نه زمان را درد كسي نه كسي را درد زمان بهار مردمي ها دي شد زمان مهرباني طي شد آه از اين دم سردي ها خدايا نه اميدي در دل من كه گشايد مشكل من نه فروغ روي مهي كه فروزد محفل من نه همزبان درد آگاهي كه ناله اي خرد با آهي واي از اين بي درديها خدايا نه صفايي زدمسازي به جام مي كه گرد غم ز دل شويم كه بگويم راز پنهان كه چه دردي دارم بر جان واي از اين بي همرازي ها خدايا وه كه به حسرت عمر با تــــــوأم سمیّـــــــــه جان...
ما را در سایت با تــــــوأم سمیّـــــــــه جان دنبال می کنید

برچسب : سکوت,زمان, نویسنده : gham1391 بازدید : 145 تاريخ : چهارشنبه 1 شهريور 1396 ساعت: 6:11

باز مرداد از راه رسید همان ماه شومی که رفتن تو را ودرام  آه وغم مرا رقم زد. گرچه پنج سال ازپرواز بی بازگشتت میگذرد  ولی غم فراغت همچنان باقی است    پنج  سال پیش در عصر روز نحسی ازپشت یک تنهایی سوزان و غمناک در شهرغریبه ها برای همیشه به سفررفتی .اگرچه درعنفوان جوانی بودی و هزاران هزار آرزوبه دل داشتی،اما چه زود قلب پاکت از تپش ایستاد  و چه زود بالهای خسته ات غرق اندوه شد گلهای عشق وامید وآرزوهایت همه نشکفته ،پرپر شد آخر تو  از مهر ومحبت پدر ومادر محروم بودی.ودستان پرمهرت هنوز محبت را جستجو می کرد   برادرم بعداز تـــــــــــــو  دلم چون برگهای زرد پائیزی پر از درد است  صدای خش خش برگهای زرد همر با تــــــوأم سمیّـــــــــه جان...
ما را در سایت با تــــــوأم سمیّـــــــــه جان دنبال می کنید

برچسب : فراغت,همچنان,باقی, نویسنده : gham1391 بازدید : 111 تاريخ : چهارشنبه 1 شهريور 1396 ساعت: 6:11